۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

ناگریــزهای ناگزیــــر



گاه گریزی نیست، از هرآنچه که می گریزی!!

ناگزیر در پیچِ گذری، طاقی هرآنچه از آن گریخته ای بر فکرت آوار می شود.

در این گذارِ پرپیچِ زودگذر، گاه سراشیب، گاه سراپست، آه از دمی که بیرق آرمانت را در کنجی بیابی که افراشته خاک خورده؛ افراشته!! انگار همیشه بیرق افراشته آرمان ها درمعرض ناملایمات به احتزاز درآمده است! حال چه از روی عادت، یا چه به اقتضای طبیعت. هرقدر هم گذشتۀ پرافتخاری داشته باشی، گاه از گــَزش نیش افکاری که بر قلمرو روحت تجاوز می کند، گوشه ای را می گزینی؛ می ریزی، می آویزی؛ گاه چون برگ، باز چون برگ... در تله گزینه های ناگهانی، خودت، خودت را، روحت را، قلبت و بود و نبودت را گزینش می کنی؛ گزاره های گزاف همچون گدازه های آتشفشانی گداخته ات می کنند، آنگاه زیرِ گــُرزِ روزگار شکل می گیری، و تا گــَزند ایام می رود که التیام یابد، گزینه های دیگری گـِردت را می گیرند... هیچ حسی دردناک تر از گِزگِزِ بی حسی نیست، هی بالا می شوی، پایین می شوی، می روی، بازمی گردی، اما دیگر گیاه گزنه و گُرگُرِ گِردسوز هم گرفتارت نمی کند... دیگر می شوی گزیده ای از گزارشِ گروگانی که راهِ گُریز را گــَز می کند...

گریزی نیست، از هرآنچه می گریزی، این زندگی ست که ناگزیر می گذرد،

گِره زارها، گریبان، گِله گُزارها را گلوگیر می شود... خواه گران سنگ باشی یا گران سر،

این آدمی همواره در گردابی که خود ساخته درگیر است...

۱۶ نظر:

قاصدک گفت...

واج آرايي حرف "گ"
حرف نداشت دختر

قاصدک گفت...

2بار خوندم
عالي بود

حیاط خلوت گفت...

اين زنبيل من

مي دوني كه ميام مصي؟

برميگردم

تا حالا دو بار خوندم
دور 4 ام كامنت مي ذارم :پي

شب برميگردم

حیاط خلوت گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
حیاط خلوت گفت...

بگذر ازين همه گزينش گاف هاي روزگار،
ازين گريز از گزير و ناگزير .
بتاز !همچون باد
ببار، همچون باران
بخند،‌همچون بهاران

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*قاصدک ممنونم؛ خوشحال میشم از حضورت


* سرور مرسی، من میخوام بگذرم ولی چه میشه کرد که گاهی...
اون سه تا ب، چقد انرژی داشت

پـریـســــــــ آ گفت...

مرسی
واقعا زیبا بود

Unknown گفت...

گاه باید غرق شد...چه خوب ، چه بد

براستی گریزی نیست چون اراده ای نیست

***

من میگم این احتزاز از روی عادت است ! و از این روست که همیشه آرزوها در ناکجا آباد و در خیال شکل میگرند...همیشه جایی این بیرق افراشته میشه که اونجا سراب ، قانونه ...همیشه این آرمان ها و آرزوها محتوم به شکست هستند ...همیشه.....
و گریزی نیست ....از دیار سربی واقعیت تا سرزمین مخملی آرزوها یه بینهایت راهه....یه بینهایت عجیب


ولی یه جا صدر در صد کلامت صدق نمیکنه...

بوگو کجا ؟ ...همیشه گرداب رو خودمون نمیسازیم گاها شرایط تحمیل میکنه....


***


یک – قلمت قویه
دو- قلمت خیلی قویه
سه – قلمت خیلی خیلی قویه

ما مولتی ویتامینم بزنیم نمیتونیم نصف این زیبایی رو بیافرینیم....

شما قدر خودتو میدونی دیگه ؟؟ ها ؟

:دی


الان که داشتم می نوشتم فکر کردم دیدم اتفاقا !! حرفت صد در صد صدق میکنه....
آره ایراد از درونه ...درون زنگ زده....این درونه که گردابو میسازه
خب همه مثل خودتو و اون دختر که اون بالاست (سرووور) نیستن که نگاه به زندگیشون سرچشمه ش امیده ... خب بعضیا هم خیر .... بد شکل گرفتن

و واقعا تغییر نگاه و اندیشه و سبک زندگی یه فرایند خیلی پیچیده و زمان بره ...شاید نزدیک به غیر ممکن

حیاط خلوت گفت...

نه صادق تو هيچ وقت نمي توني براي ديد آدما سرچشمه ي ثابت پيدا كني و مثلاً بگي يكي اميدواره يكي نا اميد اينطوري حتي ميشه گفت اون نااميده هم به نااميدي و احياناً پوچيش اميدواره.... نگاه آدما سرچشمه ي ثابت نداره بلكه شرايطه كه آدم رو وادار مي كنه براي خودش يه تصوري يا احساسي يا اعتقادي به روزگارش رو بسازه.. گاهي آدم از فرط بي معنايي،‌ميره پي چيزايي كه فقط مثل گهواره تكونش بدن كه بخوابه . گاهي هم برعكس خودشو به همه جا مي كوبه كه به همه و خودش بگه كه تهش هيچي نيست، انگار هيچي نيست...
روح آدم عين باد مي مونه گاهي تند مي وزه و به هم مي زنه گاهي هم فقط زوزه ميكشه اما سرماش تا مغز استخون ميره

حیاط خلوت گفت...

در ضمن مصي صادق راست مي گه
قدر خودتو بدون
بيشتر بنويس
نذار اينجا ساكت بمونه
نذار خودت ساكت بموني

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*پریسآ زیبا خودتی، من مرسی

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*صادق
مرسی از وقتی که میزاری، به نظرم سرور حرف حق رو گفت، اینکه آدما سرچشمه ثابتی ندارن.
این یه واقعیته که نمیشه موضوعات و تعمیم داد، اصلا این کلمه "هیچ" و "همیشه" که میاد ناخودآگاه انرژیها سد می شن، بگذریم که تو محاوره هامون تا دلمون بخواد ازشون استفاده می کنیم، رو این حساب با همه حرفات موافقم، چون قطعیت و مطلق بودن تو زندگی بی معناست، امید در کنار ناامیدی معنا پیدا می کنه، همونطور که خوبی در کنار بدی ، یا زشتی در کنار زیبایی. گاهی یه چیز تنها در کنار مخالفشه که وجود پیدا می کنه، مثل قانون جذب در دو قطب مخالف آهنربا؛ برای جذب قطب مثبت، سرچشمه مثبت داشتن نتیجه بخش نیست... بااون جمله ت که کلاممو رد کرد بیشتر موافقم؛ گاهی شرایط تحمیل میکنه، همونطور که گاهی خودمون شرایط و متحمل میشیم.
همه این حرفا شاید به این معنی باشه که ثبات معنا نداره، اونم تو جریان زندگی، هرشکلی، از ازل؛ در هرجایی، تا ابد؛ درحال تغییره، باوجود همه ناگزیرها، این غیرممکنه که غیرممکنه.
.
درضمن دوستم، شما خودتون متوجه هستین که قلمتون خیلی خیلی زیاد قویه وُ مولتی ویتامین+مینرال هستین؟ این حرفیه که باید هربار که نوشته هاتو جاهای مختلف میخونم بگم؛ ولی آخه کجا؟ یه وبلاگ بساز لطفا، خب؟ واقعا خوب مینویسی، حیفه
.

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*سرور و صادق
من الان بیشتر باید قدردان دوستای خوبم باشم، این مجذور، بدون بینهایت‌هاش، عجیب و غریبه
کاش راهی برای قدرشناسی از شما دوستای خوبم پیدا کنم.
مرسی از اعتماد به نفسی که میدین، زیااااد
:)

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*سرور
باشه، رو چشم، سعی می کنم با بیشتر نوشتن سکوت کمتری ایجاد کنم.

Unknown گفت...

@ سرووور

راستش درست منظورمو نرسوندم ...منظورم این بودکه بعضیا انگار خمیر وجودشون یه عطر دیگه ای داره (الان بازم نتونستم منظورمو بگم !)
بذار اینطوری بگم ...دیدی این آدمایی رو که 10 باار زمین میخورن ، میشکنن . خرد میشن ولی باز هم با صد برابر انرژی از جا و از گودالی که توش افتادن بلند میشن ولی عده ای یک شکست براشون حکم مرگو داره !! اینا به نظرم درصد عمده ایش دست خودمون نیست وخودمون اونو نمیسازیم

قبول دارم شرایط و محیطه که نگاه.... عقاید ...خمیر وجود ...عادات و اندیشه ی آدمها رو میسازه و قطعا خیلی چیزها اکتسابیه اما باور کن درصدی از اون ارثیه ...خب در این صورت این یعنی ناخواسته چیزی به ما ارث رسیده ...


مثلا میزان پرخاشگری و انسانها رو در نظر بگیر !! خب این تو علم ثابت شده که غلطت هورمونهای سیستم عصبی و عوامل تحریک کننده تو افرادپرخاشگر با بقیه متفاوته ....خب این خیلی وحشتناکه که تو بقیه اعمال فیزیولوژیک بدن هم چنین حالاتیو متصور بشی !!!اونوقت میترسیم که خیلی از عادات و اعمال منشاء ناخواسته دارن !

البته مثال بالا خیلی هم محکم و جوندارنیست و خودم ازش خوشم نیومد.... علی ای حال

کلا نمیدونم اینقدر چرا به جبر علاقه دارم....ولی یه وخ فکر نکنی که میخوام چیزی رو از گردن خودم وا کنم... مطمئنا یه مرد هرگز و هرگز و هرگز شونه خالی نمیکنه از زیر بار مسئولیت و عمل .... ومن هرگز از نتیجه عملی که انجام دادم و غلطی که کردم فرار نمیکنم....که اگر اینطور باشه و چنین روزی برسه... اونروز ریختن خون من حلال خواهد بود و فکر کنم اونروز اولین کسی که وجود ننگینمو از بین ببره خودمم !

حتی قبول دارم که سر سخت ترین آدمها همیشه تو مسیر مستقیم خودشون قدم نمیزنن و اونها هم گاهی تو مسیر تصادف میکنن و لت و پار میشن ! ولی فکر کن یک انسان پر نشاط لبالب امید ، انحراف از مسیرش 10 درجه ست ویک خموده و جامد و فسرده 180 درجه ....پس اولی وقتی که ضربه میخوره مقاومت و دوامش چندین برابر دومیه !

خودمم باز نفهمیدم چی گفتم !!!

Unknown گفت...

@ معصومه

یک مقداری از گفته هامو تو کامنت بالا گفتم


وصد البته در برابر گفته های راستین تو و سروووور تعظیم میکنم...قطعا همینطوره که مگید

و به یک نکته زیبا اشاره کردی که از حال به بعد سعی میکنم که حتما تو نوشته ها و گفته هام رعایت کنم این نکته رو .... اونم استفاده نکردن از دو قید همیشه و هیچوقته.... به جز در گفتگو های محاوره ای به قول تو

وقتی خودم به نسبیت و مجهول های مختلف برای معادلات کیهان اعتقاد دارم پس صحبت از این کلمات بی معنیه....

و همچنین سخت موافقم باهات که همه چیز مداوم و بی مکث درحال تغییر و دگرگونیه و هر جسمی در حال تاثیر از اجسام اطرافشه که وجود و خواسته های انسان هم از این قاعده مستثنی نیست

اما وبلاگ !!

خیلی دلم میخواد که اینکارو انجام بدم.... اما به چند دلیل نیشه
1-پختگی لازم روندارم

2-احساس میکنم نوشتن خارج از توانمه

3-سوژه یابی ، نکته سنجی و قدرت تحلیلم پایینه چون نمیخوام نوشته هام همشون حالت نوشته های شخصی عادی رو بگیره چون اگه اینطوره من برای دل خودم زیاد مینویسم و نیازی به انتشارشون نیست

4- وقت !!!! چون من بی جنبه هستم میترسم اگر وبلاگ دایر کنم فرتو فرت پست آپ کنم و چون پست آپ کردن پشت بندش تبادل نظر و گاهی وقت زیادی میطلبه و من هم نه اینکه وقت نداشته باشم ولی چون در ذات انسان تنبلی هستم باید اونوقت خیلی منظم و سیستماتیک برم جلو که بقیه چیزا به هم نریزه

5-از خوندن بیشتر از نوشتن لذت میبرم

6- قطعا وبلاگ و نوشته باید قدرت جذب مخاطب داشته باشه که برای من عمدتا اینطور نیست...چون نوشته های من چیز جذب کننده ای ندارن و یا نکته بدیعی توشون نیست و خیلی جالبه که من اگه بخوام چیزی شخصی...اجتماعی...انتقادی بنویسم اصلاگفتارم رنگو بوی طنز نداره که زیبایی اندکی هم داشته باشه و جذاب باشه

7- و خیلی عوامل دیگر !!!

8- همش شبیه بهونه بود فکر کنم !