۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

Cadillac Horizon

زندگی سکوت کرده؛ انگشت اشاره اش را هم گذاشته روی نوک بینی اش که … سیس!
روی تخت لم داده‌ام به بهانه کتاب‌خوانی، اما به محض اینکه تنم خنکی دلچسب ملافه‌ها را جذب می‌کند؛ دلم پر می‌کشد برای آفتاب مطبوعی که از پشت پنجره چشم‌نوازی می‌کند.
این حالت را دوست دارم؛ به خورشید خیره شدن با چشمان بسته را. نور و گرمای خورشید آرام آرام از چشم راه باز می‌کند و کل بدن را تسخیر می‌کند، بعد یکپارچه آرامش می‌شوم. خوبی دیگری که این حالت دارد این است که هیچ تصویر خاصی یادم نمی‌آید، نمی‌دانم اشعه آفتاب چه خاصیتی دارد که در آن لحظه فقط جذب خودش می‌شوم.
بعد آرام آرام با آفتاب یکی می‌شوم؛ سیاهی داخل پلک رنگ می‌بازد، رفته رفته رگ‌ها و مویرگ‌های پلک ظاهر می‌شوند؛ و بعد ناگاه می افتم در دنیایی سرخ. حالا سرخی به کندی می‌رود رو به سفیدی، ... و بعد همه‌جا می‌شود نور.
اتاق را ساکت نگه‌داشته‌ام، خودم هستم و خودم...
این تجربه مجدد همان لحظه ای‌ست که به انتظارش بودم، حالا دنیا آرام شده، ساکت شده، حالا من هستم و آرامش.
زندگی کردن در این لحظه‌ها مثل راه رفتن روی ابرها می‌ماند، حس پرواز بر پهنه دریاست، مثل تولد در بهشت است، درست مثل خواب‌های شیرینی که گاه می‌آیند و می‌بینم.
کسی نیست؛ چیزی نیست؛ من هستم و خودم؛
و آرامشی که مرا در لحظه تاب می‌دهد.

۷ نظر:

حیاط خلوت گفت...

موزیکت همینجوری برای خودش رفته روی رپیت
آشناس برام شاید شنیده باشمش اما الان حسش تازه‌س

خیلی آفتابی بود، هم نوشته، هم موزیک. آفتابی و ساکت

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*سرور
بعید نیست شنیده باشیش، خواستم بزارمش اینجا شک کردم که قبلا هم لینکشو گذاشته بودم یا نه، حتی شک کردم که شاید لینکشو از وبلاگا برداشتم، اما مال همون سایتیه که سروین توش می گرده :)
مرسی واسه درک عمیقی که داری، همیشه همین بودی :×

2nya گفت...

من عاشق آفتابم، عاشق آفتابم
آهنگو زدیم بیاد
دستت طلا:ایکس

Unknown گفت...

من چرا هنک میکنم موقع کامنت گذاشتن در اینجا!؟!؟!؟!؟

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*دنیا
منم عاشق آفتابم
شما را هم عاشق استم :* >D:<

*سینا
آخه چرا؟ بعد اینکه اصلا خب کامنت نذار، همین که میای خودش کلی کامنته :)

حیاط خلوت گفت...

سلام
من آدرس خونه مو عوض کردم. توی گودر و این گوشه که لطف کردی لینک کردی تغییرش بده

http://www.hayaat-khalvat-blog.blogspot.com

پویان گفت...

چه خوب آرامشی برای خودت میسازی
یاد گربه هایی افتادم که کش و قوس می آیند
دلم خواست