این روزها این تکه از شعر سهراب، شده تکه کلام ِ ناخودآگاهم:
"ابری نیست؛ بادی نیست" و "چه درونم تنهاست".
هربار که دلتنگ میشوم حرفها توی سرم میچرخند؛ بعد دلم میخواهد
همهشان را بنویسم، جایی که مخاطب داشته باشد؛ شبیه به گذشتۀ اینجا.
انگار همین سه جمله برای ابراز تمام حسهای این روزها کافی
ست...
پینوشت: امروز بعد از حدود
2 سال اینجا مینویسم، به لطف سرو. وقتی برای پستش کامنت میگذاشتم مجذور یک بینهایت
عجیب را دیدم، از یادم رفته بود... شاید برای مخاطبهایش هم.
Music: Hope for now
۳ نظر:
بَه بَه
چه عجب
چه بوی گرد و خاکی!:دی
كاري نكرديم خانوم
:)
آدما تو ياد هم زندهان و زندگي ميكنن. تو ياد ما بودي پس اينجا هم از ياد نرفته بود. آفرين كه دوباره بازش كردي
ارسال یک نظر