گاه ضربان دل توان می گیرد، گاه اما بی توان.
گاه این دل کسر می شود از هرچه هست، هرچه نیست؛ گاه اما بعلاوۀ هرچه هست و نیست.
گاه حجم دل تقسیم می شود بر صفر ُ وسعتش میشود دلتنگی، گاه اما ضربدر یک میشود و بعد... جاودانگی.
اما تمام دارایی این دل: هزار معادله، مجهول؛ هزار فرضیه، مردود؛ هزار فرمول، مکتوم؛ هزار نمودار، مخطوط؛ و هزار حساب اما نامکتوب.
با این وجود اما این دل تنها یک مجذور است
مجذور یک بی نهایت
یک بی نهایت ِ عجیب
بی نهایت شبیه به عشق، شبیه به شوق ، شبیه به شور؛ حتی شبیه به شرّ !!!
بی نهایتی که جذر آن گاه صفر می شود، گاه یک؛ و اما گاه بی نهایت!!!
یک بی نهایتِ عجیب.
حساب این دل تنها شروع یک مجذور است؛ حساب ِ شروع یک صفر معنادار، با یک یکِ بی معنا.
حساب یک مجذور. یک بی نهایت. یک عجیب.
مجذور یک بی نهایت عجیب.
۱۳ نظر:
سلام معصومه خانم مهربون
1. تبریک بابت ایجاد این وبلاگ
2. بعد از خوندن مطلبتون یاد کتاب «یک جلوش تا بینهایت صفرها» افتادم از دکتر علی شریعتی
میدونین اون اولین کتابی بود که من با عطش تمام تونسته بودم از دکتر گیر بیارم و بخونم و بسیار متن جالبی است
خلاصه همان
زنده و پاینده باد
مصي خاله
اين شروع قشنگت رو بهت تبريك مي گم
اميدوارم چيزايي كه مي نويسي ، مثه اسمي كه براي پاتوقت انتخاب كردي يه بي نهايت عجيب باشن كه هيچ وقت تموم نشن
صداي تو هم اينجا طنين انداز شد
:)
حتی شبیه به شرّ !!!ا
شرور
شرور= سرور سه نقطه بالاس سرش
ممنونم قلم توانا،محسن مهربون؛ همیشه توی حرفا و نظرهات یه چیزی داری که باعث میشه تا بیشتر یاد بگیرم، خیلی دوست دارم اون کتاب رو بخونم، حتما دنبالش می گردم
سرور من ممنونم، هرکی ندونی خودم که خوب می دونم که کلی کمکم کردی
بی نهایتِ اینجا تو و بقیه دوستام هستین
اما عجیب ترینشون خودتی
بی نقطهگی هم بهت بیشتر میاد خاله
مصي خودتم مي دوني كه من كاري نكردم براي تو
منتظرم برامون يه وبلاگ بدوزي 40 ستون 40 پنجره
گاه قلب آدم بی خیال ِ زدن می شه
هزار معادله مجهول ...هزار راز ....هزارخنده ......هزار حساب نا مکتوب
بی نهاااااااااااااااااااایت........
این بینهایت یکتا صفت............بی مرز .............
خیلی این دل پر راز و غریبه.....نه ؟.......
آره ...آره ...آره...بعضی وقتا عدد دل رو صفر اندوه تقسیم میشه
جواب میشه بینهایت اما بینهایت ِدلتنگی
اما خب مگه خود دل بینهایت نبود ؟ خب بینهایت رو بینهایت اندوه میشه تعریف نشده !!!!....پس دل تعریف نشده است ....!!!!
آآآآآآآآآآآآآآآآخ چرا من هروقت میخوام راحت حرفامو بزنم و پر شور میشم نمیتونم اونایی که تو سرم میگذره رو بگم .....چرا رو کیبورد نمیاد ؟ ....الان من سرشارم ولی رو کیبورد نمیتونم جاری بشم ....
ولی خب ولش کن اصلا تو بینهایت که این چیزا اهمیتی نداره .......داره ؟
*****
خیلی الان کیف کردم اینجا رو کشف کردم ( شما که بهم نگفتی !!! من خودم کشفش کردم ! با قایقم !!)
خوشحالم از تاسیس اینجاا و اونم با این پست ......
مبارک ها باشه شروع این بینهایت
از طرف اس دی اس کوچک که خودش مجذوری از این بینهایت عجیبه !!! کسی که دلش هیچوقت توان و رمق زدن نداشته .
خلاصه میکنم: مشا خوب مینویسید و جا داره بیشتر به خودتون اعتماد داشته باشید
:)
از تو چه پنهان... گاهی یک اتفاقهایی میافتد که "شاخ" کمترین تبعه اش است
ببینم...شما همون معصومه ای نیستی که واسه من دنبال کتاب معماری مانو میگشتی؟؟؟
پست بنويس مصي وگرنه كتك مي خوري
تبریک زیاد به خاطر وبلاگ
خیلی هم عالی می نویسی معصومه جونم
ارسال یک نظر