۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

روزهای کند - روزهای تند


...
امان از روزهای کندی که تند می گذرند!!
نشسته ای و دلتنگی هایت را متر می کنی، دلی را که متر متر تنگ تر می شود.
و ماندۀ این عجیبی که چرا نمی گذرد این روزهای یک سره بی انتها، از دیروزش گرفته تا به فردایش هم، انگار نمی رسند به هم.
سرت به جغرافیای دلت گرم است و در کویر دلتنگی هایت هِی با سراب دلخوشی های پوچ می سوزی و با اسطرلاب، ستارۀ کم نور ِ سوسوزنی را می‌جویی تا کمی هوای دلت را معتدل کند؛ و چه کند می گذرد این محاسبات دلگیر.
از کش کش ِ شن های زمان به خود می گویی که کِی می افتد آخرین شن ریزه تا دنیای شیشه ایت را برگردانی، و زیر ِهمین زیر و رو کردن ها و برگرداندن ها، تا سر می جنبانی، به خود می آیی، و آه از نهاد برمی کشی که چه همه روز گذشته وآنهم به سرعت ریزش شن ریزه های زمان...
با این وجود چرا امروز دوباره کند می گذرد و کی می شود آخرین شن ریزه سقوط کند و دنیای شیشه ای ِ تفیده ام را زیر و رو.
من مانده ام، درمانده ام که در این کشاکش چه می شود که یکهو بی هوا دل آدم تنگ تر می شود، تنگ تر از روزن ِ گلبرگها، آنقدر که یک قطره اشک یاری چکیدن نمی یابد تا مثل همان قطره شبنم ذره ای از جای دل را خالی کند!
آنقدر تنگ که داشته هایت کاه می شوند و دلت را خالی می کنند، و نداشته هایت کوه می گردند وُ دلت را پُر... بعد می آیند و می نشینند تنگِ دل ِ تنگت، و سنگین می کنند دلت را، وزن این دل ِ بی حجم را.
نه سبک می شود با تکیه بر سینه دیوار، نه گشاد می شود به آغوش ستون، و نه باز می شود به سنگِ صبوری ِ کاغذ.
آینه چشم از رویت برنمی تابد، ولی پنجره روی از رخت برمی گرداند!
ناچار برمی گردی به حالت جنینی: خودت، خودت را حائل می شود، فضای سنگین اتاق شناورت می کند و حباب حباب نمیدانم و چه کنم و چه شده است مرا، باد می شود کنارت و تهی تهی می ترکد بالای سرت؛
در لحظه های تندی که کند می گذرند...
پای افکارت پینه بسته بسکه در آن حالت جنینی می رود و می آید،
جاده افکارت ناسور شده بسکه از رویش می روی و می آیی،
پیچ های افکارت هرز گشته بسکه خودت با فکرت گرد هم می چرخید.
فکر روی فکر می نشیند؛ فکرهای سفید ِ تهی، فکرهای سیاه ِ پوچ؛
سفید روی سیاه، پوچ روی تهی؛
بد روی خوب، خوب زیر ِ زشت، خوب درمیان پست و پلید.
عجیب اند این فکر و حس و حواس آدمی، انگار که علائمی از یک مالیخولیای مزمن باشند؛
زمان ِ تند را کند می بینند و کند را تند،
خودش همه کس ِخودش می شود، اما باز با خودش تنهاست،
با آنهمه شن ریزه ناامید است و شن ریزۀ آخرش می شود تمام ِ امید.
بعد عجیب است که همیشه ناگاه متولد می شود و همیشه مثل همان جنین آهسته درد می کشد بخاطر هجوم ناگهانی نور.
درد می کشد برای آرامش،
دلتنگ می شود برای خوشی،
نا امید می شود برای امید،
کند می شود برای سرعت،
جنین می شود برای تولد،
متولد می شود برای زندگی،
بار ِ زندگی می کشد برای درد،
درد می کشد برای...
امان از روزهای کندی که تند می گذرند؛
نه!
امان از روزهایی که تو فقط تند و کندش را می گذرانی!!!

۷ نظر:

محسن صلاحی‌راد گفت...

بسیار جالب و اندیشه‌برانگیز!

دستتون درست، معصومه خانم عزیز!

فضای پیچیده و درعین‌حال دوست‌داشتنیی خلق کردین!

چه عکس مناسبی هم واسش انتخاب کردین (جدا از عکس قشنگی که بالای صفحتون تعبیه‌ش کردین)!

سه مورد زیر به ذهنم رسید طور دیگه باشن بهتره (البته تا نظر شما چی باشه):

یکی رای بعد از فعل که در زبان فارسی اساساً یه چیزیه که هم ریتم متنو به هم میزنه و هم هیچ پشتوانه‌ای نداره؛ توی این جمله‌تون: "دلی که مترمتر تنگ‌تر می‌شود را" که بهتره بشه: "دلی را که متر متر تنگ‌تر می‌شود"

دوم در مورد "یک‌سره" که شما در عبارتِ "یک‌سر ِ بی‌انتها" ـه رو برداشتین و به جاش ـِ گذاشتین که به نظرم نمی‌تونه درست باشه (در پایین راجع بهش توضیح بیشتری دادم).

سوم در مورد ـُ‌هایی که ظاهراً برای حفظ لحن خوانش مجبور شدین به جای واو عطف ازش بهره بگیرین. من پیشنهاد می‌کنم به جای حذف "و" و جایگزینی حرکه‌ی ـُ که در خط فارسی نمی‌تونه نقش مستقل نحوی به حساب بیاد، از "وُ" یعنی یه واو که بالای سرش یه ا ُ گذاشته شده استفاده کنین (البته باز تأکید می‌کنم این یه پیشنهاده صرفاً): مثل "همه روز گذشته وُ آن هم به"، "می گذرد وُ کی"، "سقوط کند وُ دنیای" و...

و در آخر...
این نهایت لطف شماست که وبلاگ‌های ترکی من و همسرمو هم به "جدول جمع‍"ـتون اضافه کردین! چی بگم: از صمیم دل ازتون ممنونم!


زنده باد

حیاط خلوت گفت...

به به ... چه خونه اي ، چه لونه اي ... عجب طرحي زدي به در و ديوارش مصي ؟ .. بازي لي لي ، آدرس خونه ي دوستان رنگ بنفش (‌:D ) بكگراند با ته رنگ بنفش و تازه همون مطلبي كه منتظرش بوديم
**

فضاي نوشته ات قشنگ و ملموسه و توصيفاتش گاهي به اندازه ي فكرايي كه تو تنهايي وول مي خورن پيچيده و كلاف درهم
زمان ميگذره .. حيف كه مترش مي كنيم با احساسات و افكاري كه نه به بند من ميان نه به بند ديگران.. غافل ازينكه اون بيرون يه بچه داره نقاشي زمان رو با رنگي كه دوست داره رنگ مي زنه، بي آينه بي پنچره

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*مرسی آقا محسن عزیز و مهربون
خیلی ممنونم که بادقت خوندی و بادقت و حوصله نظر دادی، واقعا خوشحال شدم، مواردی رو هم که اشاره کردی قبول دارم و درستش کردم؛ بهتره نظرم اصولی و دقیق باشه...
راستی در مورد نیم‌فاصله‌ها که قبلا صحبتشو کرده بودین باید بگم نمی‌دونم چرا اینجا موقع سیو شدن چسبیده سیو میشه.
درهرحال راهنماییهاتونو دوست دارم و به دیده منت می‌پذیرم.
درمورد وبلاگهای ترکی هم هنوز دنبال یه فرصتم تا دست‌کم یه نظر ترکی براشون بزارم؛ هم برای شما هم برای منیر خانوم؛ البته این کوچکترین دلیل برای حضور شما تو جدول جمع ه و به هزار دلیل دیگه دوست دارم که اونجا حضور داشته باشین؛ هم شما هم منیر خانوم نازنین :)
بی‌نهایت ازت ممنونم و از صمیم دل

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*مرسی سرور خوب و نازم
تیزبینی و ریزبینی ت همیشه غافلگیرم می کنه. ممنونم که منتظر می مونی و با ظرافت می خونی.

پـریـســــــــ آ گفت...

عالی بود
واقعا زیبا می نویسی
...
..
.
راستی برای لینک هم ممنون

نویسنده مهمان گفت...

لذت بردم.

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

*پری‌سای خوبم

مرسی واسه لطفت تو نظر دادن. عالی صفت خیلی بزرگیه عزیزم، اونی که عالیه عالی می بینه
.
.
.

*مهندس پنگول جونی

ممنونم از حضورتون دوست خوبم.