حس های منفی، درست مثل خود شکل منفی (-)، فقط قادرن افق پیش رو یا پشت سرشون و ببینن، یه خط مستقیم افقی و که همیشه تو یه نقطه تموم میشه و باز از همون نقطه شروع میشه. این حس ها، توی سطحن، و فقط اونی و می بینن که حس می کنن!!
اما حس های مثبت؛ این حس ها درست مثل شکلشون (+) علاوه بر یه خط مستقیم افقی، یه خط عمود هم دارن که از آسمون بالا تا زمین پایین امتداد داره، به نوعی علاوه بر سطح، عمق هم دربر گرفته و بهترین خاصیتشون اینه که اونی و می بینن که هست!!
حس های منفی دید آدمو همیشه خسته می کنن، و درست مثل همون خاصیت علامت منفی، وقتی کنار یه عدد میان، کلی ازش کسر می کنن؛ از انرژی و خلق و عاطفه گرفته، تا اعتماد به نفس و انگیزه و حتی ایمان!
اما حس های مثبت، کمک می کنن تا کمی چشمها از تواناییهای معنویشون هم استفاده کنن و به نوعی از یه بعدی دیدن قضایا دست بکشن و ماجراهای پشت پرده رو هم درنظر بگیرن، چیزایی که در عمق ِ سطوح پنهان شده و در ورای اتفاقات، و توی زمین و آسمونشون سیلان داره، مثل حکمت، مثل صلاح و مصلحت، یا حتی یه نشونه!
گاهی وقتا که منفی می شم، فقط یه منفی تر می تونه مثبتم کنه، انقد که این خطِ ممتد ِ رو به افق رو کش بده ، بده ، بده؛ تا چشام خسته شن از هرچی افقی دیدنه و کمی به خط عمود ِ روبه بالا یا روبه پایین نگاه کنن و مثبت شم، درست مثل همون قانون منفی در منفی، مثبت (-×-=+).
اما خیلی وقته که از این حالت خسته شدم، اینکه منتظر یه منفی تر بشینم تا دگرگونم کنه و مثل یه زلزله چند ریشتری تکونم بده تا بلکه به خودم بیام. بگذریم که بعضی وقتا ریشترهای بالاتر هم تکونم نمیده!!
خیلی وقته دلم میخواد وقتی منفی میشم، خودم یه خط عمود بکشم رو هرچی حس منفیه و خودم خودمو مثبت کنم؛ یه خط عمود از جنس امید، از جنس توکل که از آسمون بالا میاد و تا زمین پایین امتداد پیدا می کنه.
کاش روزایی که منفی میشم، قدرت گرفتن اون نور و پیدا کنم، قدرت اینکه دستمو بالا بگیرم و از آسمونی ها کمک بخوام، قدرت اینکه دستمو پایین بگیرمو، تو همون حال به زمینی ها کمک کنم.
چند وقته اسیر منفی ها شدم و در آرزوی مثبتها موندم،
چند وقته درگیر قوانین حساب و ریاضیات شدم و با ریاضت کشیدن دارم حس های منفی و مثبت و حساب می کنم:
کاش منفی ها رو مثبتها بی تاثیر بودن، تا هیچ منفی در مثبتی، منفی نمی شد.