۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

سالاد کلمات

اتاقِ خالی، پرده رنگ و رو رفته، کف پوشِ عریان، دیوارِ خاموش، خوشخواب ِوارونه، آینه غبارگرفته، قاب ِشکسته، دمپایی آواره، کلیدِ آویزان، قفل ِویران، ورود، من، رخوت، انتظار، بُهت، کند، پـَر، فرشته، رویا، رنگ، نقش، روشن، شاد، امید، نو، ناگاه، ترس، شب، تنها، سرد، دیر، فردا، خواب، کابوس، درد، بهانه، بیرون، باد، ابر، بغض، مات، موسیقی، ناباور، فراموش، پیغام، ویران، آویزان، آواره، شکسته، خاموش، گرفته، وارونه، عریان، خالی، تهی، خلا، تاریک، سیاه، تکرار، بی حال، حیران، رها، انتها، فردا، دیروز، حالا، شروع، اتاق، پرده، ...


پی نوشت: انسان چیزی جز گفته هایش نیست.

۷ نظر:

حیاط خلوت گفت...

مثل اينكه شما نه تنها دوخت و دوزتون خيلي خوبه،‌دستپختتونم حرف نداره !.. چه سالادي درست كردي مصي

وقتي توي چهار ديواري با ديواراي لخت و پنجره هاي بزرگ بدون پرده بخواي شب رو روي يه تيكه تشك خوشخواب وسط زمستون به صبح برسوني،‌اين سالاداي مغزي درست مي شن.. ديدي هر چي دور و برت بي داستان تره،‌ذهن تو داستان پرداز تر مي شه ؟

يه كمكي مي تونم به سالادت بكنم،‌يه پتو دارم. يه پتوي چهل تيكهبنفش تيره. با مربع هاي سبز و فيروزه اي و آبي و سفيد و قرمز و سياه. يه پتوي گرم و كوچولو. مي تونيم زيرش گرم بمونيم

ناشناس گفت...

خانوم میشه با اینا دیکته هم نوشت ؟

من میخوام با اینا یه دنیا بسازم...برای ساختن دنیای من کافین

میخوام با درد شروع کنم، میشه ؟


سرمشق امشبمون چیه؟؟



راستی سسش چند تا جزیره داره ؟!




sds

ناشناس گفت...

حتی اگه عمل به اون گفته ها ابتر بمونه ؟

sds

قاصدک گفت...

:-|

یاد یکی از شعرهای مرحوم اخوان ثالث افتادم
آخرش یادمه الان :
بیمارم بیمارم بیمارم ، مادر جان

قاصدک گفت...

عجیب دلم گرفت دختر

:(

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

@ سرور
آره دقیقا، درست مثل وقتایی که هیچی نیست ولی نمیدونم چه م میشه، اما اینجور وقتا، (و البته همه وقتا)، من نمی تونم داستان پرداز خوبی باشم، همین سالادی که می بینی نهایتشه، ولی تو بیا کمکش کن، اون پتو هم مال خودت :D
فداتم سوری خب؟ خب.

@ صادق
آقا معلم نمیشه. یعنی من اجازه نمی دم، این سالادی که سس یه جزیره هم نداره، به درد سازنده ش میخوره و بس.
تازه شما باید به ما سرمشق بدی من باهاش جمله بسازم، دنیات خیلی قشنگ تر از اینه که این کلمه ها توش جایی داشته باشن، سرمشق هرشب خودت هم باید امید و روشنی باشه، تا بی نهایت باید از روش بنویسی، صادق نبینم از درد رونیسی کرده باشیا، خودم میام انقد میزنمت تا درد یادت بره. :") خب؟ خب.

@قاصدک
فدات بشم عزیزم، چقد آخه من بدم که تو رو یاد این شعر انداختم.
من ازین سالادا زیاد می پزم، قول می دم دیگه تو جشنواره های بی نهایتی راه ندم، >:D< دیگه دلت نگیره ها دُخی، خب؟ خب.

زروان گفت...

نمی دونم عمدی بود یا نه ولی از ریتم خیلی کند شروع شد وسطش ریتمش تند شد و آخرش ریتمش کند و از نفس افتاده جالب بود یک زمانی منم اینطوری نمی نوشتم.