۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

Wounds that just won't heal

 .آن‌روزها که دلم از دستش می‌گرفت با سکوت نگاهش می‌کردم. سعی می‌کردم حرف‌هایش را که همچون نیشتری قلبم را جریحه‌دار می‌کرد، نشنوم. سعی می‌کردم فقط باز و بسته شدن دهانش را ببینم، که مجبورم می‌کرد وقتی حرف می‌زند نگاهش کنم، حتی وقتی داد می‌زند؛ من هم یادگرفته بودم در مقابل لبخند بی‌روحم را حواله‌اش کنم. چقدر از سکوتم بیزار بود، بارها مابین همان دل‌شکستن‌ها لب به شکوه باز می‌کرد و کلامش را تندتر می‌کرد، فکر می‌کرد می‌تواند من را هم شبیه به خودش کند، خوب می‌دانست هرچه بیشتر تلاش کند کمتر نتیجه می‌بیند... وقتی کلامش، لحنش و حرکت دست‌ها و نگاهش تندتر می‌شد قدرت من را هم در سکوت بیشتر می‌کرد، تنها دلم به شعله‌های زبانش بیشتر آتش می‌گرفت...
آن‌روزها در مقابلش همچون کوهی از یخ بودم که وقتی روز تمام می‌شد، در کنج تنهایی‌هایم به سیل اشک ذوب می‌شود؛ چه طوفانی در دلم برپابود که صبح دیگر باز به شکنجه‌گاهش احضار خواهم شد.
این اواخر دیگر کم‌آورده‌بودم، در اوج فریادهایش در خیالم جور دیگری تصورش می‌کردم، و چه رنجی می‌کشیدم از دیدن آن چه که می‌توانست جوری دیگر باشد: مهربان‌تر، شکیبا‌تر، یا فقط کمی آرام‌تر...
هیچگاه نگذاشت جایی در قلبم برایش باز کنم و هر روز و هربار و هر ساعت دستهایم را برای به آغوش کشیدنش تنگ‌تر کرد.
.
دیروز حکم عدم نیازش آمد...
برخلاف آن‌روزها لبخند نزدم؛ نگاهش نکردم، به صورت برافروخته‌اش، به شکستن و فرو ریختنش که از پشت تلفن هم دیده می‌شد. باز هم آتش به قلبم کشیده بود، کمتر از بقیه درد نداشت و ناگهان دردش از همه و همیشه بیشتر بود. افسوس هنوز هم مثل آن‌روزها نمی‌خواست دردش را به شیوه‌ای بهتر تسکین دهد. هنوز هم اشتباه می‌کرد و نمی‌دانست؛ و این‌بار جهلش بود که به قلبم نیشتر می‌زد.
وقتی تمام تلاشت برای به‌دست‌آوردن دلی بی‌نتیجه بماند، وقتی برخلاف میل باطنی مجبور می‌شوی متنفر باشی، وقتی که فرار تنها پل ارتباطی می‌شود، هیچ مرهمی شفای دردهایت نخواهد بود.
نمی‌دانست چه رنجی کشیده‌ام و حالا که می‌رود چه زجری خواهم کشید.
می‌رود، مثل همه آن‌روزها، کاش جوری دیگر بود، مهربان‌تر، شکیباتر، یا اندکی آرام‌تر...

۱۴ نظر:

حیاط خلوت گفت...

چقدر سخت شد نظر دادن ..
برمیگردم

2nya گفت...

wow
نمیدونم چی بگم
غیر از اینکه
این قسمت، " نمی‌دانست چه رنجی کشیده‌ام و حالا که می‌رود چه زجری خواهم کشید."
بدجوری تو همه ی آدم ها تکرار میشه. بدجوری

2nya گفت...

میگم چرا کد تایید کلمات رو برنداشتی؟دوست داری ما هی تغییر فونت بدیم بریم سر کار؟:دی

حیاط خلوت گفت...

بعضی چیزا رو باید بعضی از آدما "بخوان"
بخوان تا که بتونی بهشون بدی .
خیلی ها هستن که می دونن که می خوان، اما بلد نیستند چطوری جذبش کنن و بعد حفظش کنن .

می خوام بگم ، تا یه جایی می شه هی گذشت و گفت که من می شم قطب نیرو بخش ، اون بشه نیر گیر.. رابطه ها و دوستیا یه چیز دو سویه س .. نه می شه گداییش کرد و نه میشه با غرور فقط یک طرفه طلبکارش بود

رفتنشون شاید رنج باشه، اما فکر نمی کنم بیشتر از رنجی باشه که بد رفتاری ها و دل شکستنا به آدم می شه

امیدوارم امروز که برمیگردی روز خوبی رو گذرونده باشی ! به خصوص از دست گودزیلا
>:D<

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

.
.
.
*دنیا:
.
آره، تکرار مکررات!!
یه جورایی همیشه همینه. زجر می کشیم چون طرفت هیچوقت نمی فهمه که چه رنجی و بهت تحمیل کرده! زجرآورتر وقتیه که نتونی یادش بیاری که چی کار کرده، یه جورایی انگار آدم تو گناهش شریک میشه؛ چون کمکش می کنی که اشتباهش و دوباره و صدباره تکرار کنه، هرچند که من واقعا نتونستم برای همکارم کاری بکنم؛ هیچوقت نه خواست و نه گذاشت... چقد دلم براش می سوزه...
* راستی جریان تایید کلمه چیه؟ من اصلا نمی دونم دور و برم چی می گذره، اینجا هم که کلی گردو خاک گرفته سقفش همین روزاس که آوار شه :دی
از کجا باید بردارمش؟ P:
خدا نگذره اگه بخوام بزارمتون سر کار مخصوصا نورچشمیامو >D:<
اینم باید همون اول می گفتم: مرسی از حضورت، منت گذاشتی اومدی؛ قدم بر چشم گذاشتی؛ کلی ذوق زده و خوشحال و اینا... :***
.
.
.
*سرور:
.
بعضی آدما می دونن که می خوان، اما نمی خوان که بخوان!! بلد نیستن چون همیشه میخوان یاد بدن، نمی خوان یاد بگیرن... وای که چقدر از گفتن این حرفا دلم می گیره، هیچوقت نتونستم بفهمم آخه چرا!
با گاردی که بسته بود نه می خواست دوست باشه و نه دوستی داشته باشه، می تونم از رفتنش خوشحال باشم، ته تهشو که نیگا می کنم می بینم که هستم، اما نمی تونم با خودم کنار بیام به دلیل همون چیزایی که بالا برای دنیا نوشتم، شاید خیلی خودخواهی باشه، شایدم خودآزاری...
.
سرور من نفهمیدم تو این گودزیلا رو چطوری درآوردی، :)) وقتی اینطوری صداش می کنی نمی دونم چرا یهو همه چی یادم میره، تا حدودی با شنیدن این اسم آروم می شم D: فکرشو بکن =)) مرسی از همه چی :×

ناشناس گفت...

مشکل را در دیگری جست‌وجو نکنیم؛ مشکل دقیقاً در درون خود ماست!

محسن صلاحی‌راد گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

.
.
.
*ناشناس:
.
ممنونم دوست ناشناسم, از یادآوری جمله ای که ممکنه یادمون بره.
اما استفاده زیاده از حد این جمله رو توصیه نمی کنم... وقتی مشکل و تو خودت پیدا نکردی باید یه نگاهی هم به دور و اطراف بندازی ... البته فقط گاهی
بازم سر بزنین. بازم ممنون. :)
.
.
.
* قلم زن
.
سلام دوست خوبم؛
آره اینجا خیلی خاک گرفته بود؛ حتی اسمش هم دیگه معلوم نبود؛ خیلی وقته که میخوام یه دستی به سر و گوشش بکشم اما فرصت نمی کنم و گاهی هم به جای اینکه بهترش کنم خراب ترش می کنم :| مرسی از اظهار لطفت، من رنگای هدرم رو خیلی دوست دارم
.
واسه نظرتون هم دقیقا همونطور که نوشتین از دستش ناراحتم که با دلسوزی همراه شده. منم موافق گفته شمام و از دلسوزی بیزارم؛ اما وقتی دیگه کاری از دستم برنمیاد و همه تلاشها بی نتیجه می مونه و با اینکه اصلا قصد توهین به این عزیز رو هم ندارم اما ناچار شدم به دلسوزی.
.
درمورد وبلاگ هم که کم سعادتی ازوبلاگ بنده س، نه قصد حذف کسی و نداشتم، مخصوصا شما که همیشه مدیون محبت هاتون بودم و هستم، اما دلیلش رو می نویسم چون دوست ندارم خدایی ناکرده سوءتفاهمی باقی بمونه. یه روز خواستم چندتا لینک و اضافه کنم که بلاگرم بهم ریخت و کل لیست پاک شد، وبلاگ شما هم اگر می بینی نیست به همرا چندتا وبلاگ دیگه حذف شده که خودم هنوز نمی دونم، نیاز به توضیح نمی بینم اما از مسنجر هنوز به از نیل و آفتاب سر می زنم
خوب شد گفتین، ممنون، الان اضافه می کنم.
.
اما درمورد ایمیل درست گفتین، مدتیه که به تعداد خیلی معدودی از دوستان ایمیل می فرستم، البته بنا به دلایلی، امیدوارم از سر بی ادبی نذارین.
مرسی که سر زدین. شاد باشید. :)

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
محسن صلاحی‌راد گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
محسن صلاحی‌راد گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
حیاط خلوت گفت...

به‌به
ببین چی‌کار کرده. دیگه شبگرد شدی میای می‌شینی اینجا نقاشی می‌کنی در و دیوارو؟
من فکر کردم فقط عکس پروفایلت عوض شده، اومدم دیدم اووووه
چه هدر قشنگی چه عکسی!
مبارکه
:*

راستی مصی این چیزایی که بچه‌ها گفتن، مثل همون تایید کلمه رو من می‌دونم چطوری باید درست کرد. همینطور این مشکل چپ‌چین شدن نوشته‌های کامنت، اما چون دقیقاً یادم نیست باید خودم بیام از توی ستینگ دستکاری کنم.اگر بخوای یه لی‌اون هم می‌ندازیم رو قالبت که مرتب‌تر شه و کمی پهن‌تر ...
اگر خواستی خبرم کن، یا آن می‌شم بهت می‌گم یا خودم برات درستش می‎‌کنم. فونتت رو هم اگر تاهمای شماره 9 یا 10 بنویسی قشنگ‌تر به نظر میاد

پس من منتظرم..
راستی، گودزیلا حاصل سپری کردن یک روز کاری با ایشون بود:دی
کاملاً هم بهش اعتقاد دارم :))

حیاط خلوت گفت...

تاییدشو انگار برداشتی :-)
خوب خوبه...

مجذور یک بی نهایتِ عجیب گفت...

@حیاط خلوت
من الان از شدت ذوق مرگی نمی دونم چی بگم... تمام احساسات در قالب اسمس اگرم جا نشد یه ایمیل اگرم طاقت نیاوردم یک تماس برایتان ارسال می گردد...
عجالتا هاااااگ
بگیر که اومد >>>>D:<<<<